Sherlock Holmes



با نام و یاد خدا ، نوشتن در این وبلاگ رو آغاز می کنم. :)

سلام :)

شرلوک هلمز هستم.هدفم از ساخت این وبلاگ چشیدن و چشوندن لذت تفکر و دقیق شدن هست.تفکر یکی از لذت بخش ترین کارهاست.امیدوارم که بتونم در این زمینه موفق باشم.از همراهی شما ممنون و سپاس گذارم. :)



قصر حافظه (Memory Palace) یکی از تکنیک‌های بسیار مفید دوران یونان باستان جهت تقویت حافظه بود که در عصر کنونی این روش به شدت طرفدار پیدا کرده است. هر چند سریال‌بازها با این تکنیک کمابیش در سریال شرلوک (Sherlock) آشنا شدند. قصر حافظه در حقیقت مکانی خیالی در ذهن من و شماست که اطلاعات متنوعی را قادریم در آنجا قرار بدهیم. به خصوص داده‌های مختلفی که به آنها هر روزه نیاز داریم و به کارهای روزمره‌مان مرتبط است. با تمرین و برنامه‌ریزی و صد البته صبر و بردباری شما نیز می‌توانید یک قصر حافظه برای خودتان بسازید. اما راه‌کار چیست؟ در این یادداشت قرار است از صفر تا صد خلق یک قصر حافظه را در سه مرحله کلی برای شما شرح دهیم.

برای خواندن ادامه،به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.

ادامه مطلب


سلام :)

بالاخره دست به قلم شدم.درسته که داستانی که نوشتم به پای داستان های آرتور کانن دویل یا نویسنده های اپیزود های فیلم جدید شرلوک هلمز نمی رسه ولی خب شما دیگه به بزرگی خودتون ببخشید. :) البته اسمش رو داستان که نمی شه گذاشت.متن نوشته است. :)

برای خوندن این متن نوشته به ادامه ی مطلب مراجعه کنید. :)


ادامه مطلب


بعد از دیدن آخرین قسمت از فصل 4 شرلوک هلمز،وقتی که یوروس هلمز خواهر شرلوک هلمز رو دیدم،تعجب کردم.شرلوک هلمز خواهر داره؟؟؟؟؟؟؟مگه داریم؟مگه می شه؟ولی غافل از این که به خواهر هلمز در کتاب های آرتور کانن دویل هم اشاره شده بود.خب،برید ادامه ی مطلب. :)

ادامه مطلب


شرلوک درون: :)

جان درون:چیه شرلوک؟می خندی.

شرلوک درون:یه چیز جدیدی یافتم.

جان درون:چی؟

شرلوک درون:نه دیگه الان نمی گم.

جان درون:آهشرلووووووووووووک.

شرلوک درون:بعدا در قالب یه پست توی وبلاگم می نویسمش.آخه هنوز درحال نوشتن و تکمیل این پست هستم.آماده ی انتشار نیست.تا اون موقع منتظر بمون. :)

جان درون: :/

شرلوک درون: :)


SH:می شه تلفن زد برادر؟

M:تلفن؟

SH:جان یه دختر داره شاید بخواد باهاش خداحافظی کنه.


این دیالوگ نشون می ده که شرلوک چه قدر به فکر رزی،دختر جان،هست.حتی وقتی که جون خودش در خطره به فکر خداحافظی جان با دخترشه. :)

به نظرتون این دیالوگ نشون دهنده ی میزان ارزش رزی برای شرلوک نیست؟به نظرتون نشون نمی ده که شرلوک چه قدر رزی رو دوست داره؟


حوله ام سر رفته.بیاین بازی.خب یه سری سوال هست.شماره جواب سوال ها رو به ترتیب وارد پست رمز دار زیر همین پست کنید.مراحل بعدی سخت ترند. :)


.The game is on


1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟

1.بله             2.خیر         3.نمی توان تعیین کرد.


2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟

1. 7 رور       2. 8 روز     3. 9 روز


3. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

1. 9 صبح      2. 8:30 صبح       3. 9 شب


4. اگر پزشک بشما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می‌کشد تا تمام قرص‌ها خورده شود؟

1. 1 ساعت      2. 2 ساعت         3. 5 ساعت


5. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

1. 6 ماه          2. 12 ماه           3. 1 ماه


6. شماره 30 رابه نیم تقسیم کنید و شماره 10 رابه حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟

1. 70             2. 25               3. 30


7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟

1.سفید             2.سیاه               3.قهوه ای


بازم سلام.اینم یکی دیگه از داستان نوشته هام.همین اول بگم که این داستان نوشته پر از جزئیاته.حتی اسمی که برای این داستان نوشته انتخاب کردم خطر لو رفتن ادامه ی داستان رو داره.ولی گفتم این طوری بامزه تره.خب دیگه.لطفا برید ادامه ی مطلب. :)


ادامه مطلب


حوله ام سر رفته.بیاین بازی.خب یه سری سوال هست.شماره جواب سوال ها رو به ترتیب وارد پست رمز دار زیر همین پست کنید.مراحل بعدی سخت ترند. :)

یه جایزه ی کوچک هم در پایان بازی وجود داره.البته جایزه که می گم چیز خاصی نیست ها.بعدا نگید نگفتم. :)


.The game is on


1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟

1.بله             2.خیر         3.نمی توان تعیین کرد.


2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟

1. 7 رور       2. 8 روز     3. 9 روز


3. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

1. 9 صبح      2. 8:30 صبح       3. 9 شب


4. اگر پزشک بشما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می‌کشد تا تمام قرص‌ها خورده شود؟

1. 1 ساعت      2. 2 ساعت         3. 5 ساعت


5. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

1. 6 ماه          2. 12 ماه           3. 1 ماه


6. شماره 30 رابه نیم تقسیم کنید و شماره 10 رابه حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟

1. 70             2. 25               3. 30


7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟

1.سفید             2.سیاه               3.قهوه ای


بازم سلام.اینم یکی دیگه از داستان نوشته هام.همین اول بگم که این داستان نوشته پر از جزئیاته.حتی اسمی که برای این داستان نوشته انتخاب کردم خطر لو رفتن ادامه ی داستان رو داره.ولی گفتم این طوری بامزه تره.خب دیگه.لطفا برید ادامه ی مطلب. :)


ادامه مطلب


حوله ام سر رفته.بیاین بازی.خب یه سری سوال هست.شماره جواب سوال ها رو به ترتیب وارد پست رمز دار زیر همین پست کنید.مراحل بعدی سخت ترند. :)

یه جایزه ی کوچک هم در پایان بازی وجود داره.البته جایزه که می گم چیز خاصی نیست ها.بعدا نگید نگفتم. :)


.The game is on


1- اگر ساعت 12 ظهر هوا بارانی باشد آیا می‌توان انتظار داشت هوا در 72 ساعت بعد آفتابی شود؟

1.بله             2.خیر         3.نمی توان تعیین کرد.


2- یک خیاط پارچه ای به اندازه 16 متر دارد و هرروز 2 متر از این پارچه را می‌برد. آخرین تکه از این پارچه روز چندم بریده خواهد شد؟

1. 7 رور       2. 8 روز     3. 9 روز


3. من ساعت 8 شب به رخت خواب رفتم و ساعتم را کوک کردم که 9 صبح زنگ بزند وقتی با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم چند ساعت خوابیده بودم؟

1. 9 ساعت      2. 13 ساعت       3. 1 ساعت


4. اگر پزشک بشما 3 قرص بدهد و بگوید هر نیم ساعت 1 قرص بخور چقدر طول می‌کشد تا تمام قرص‌ها خورده شود؟

1. 1 ساعت      2. 2 ساعت         3. 5 ساعت


5. بعضی از ماهها 30 روز دارند بعضی 31 روز چند ماه 29 روز دارد؟

1. 6 ماه          2. 12 ماه           3. 1 ماه


6. شماره 30 رابه نیم تقسیم کنید و شماره 10 رابه حاصل آن اضافه کنید چه عددی به دست می اید؟

1. 70             2. 25               3. 30


7. فردی خانه ای ساخته که هر چهار دیوار آن به سمت جنوب پنجره دارد خرسی بزرگ به این خانه نزدیک می‌شود این خرس چه رنگی است؟

1.سفید             2.سیاه               3.قهوه ای


شرلوک و جان در اتاق نشیمنشان و بر روی صندلی های همیشگی شان نشسته اند.

جان:اعتراف کن که اشتباه می کردی دیگه. :)

شرلوک:آه جان.محض رضای خدا بس کن.

جان:دیدی اشتباه کردی و من درست می گفتم.(در حالی که سعی می کند صدایش را به صدای شرلوک شبیه کند.)چه فایده داره که بدونم زمین دور خورشید می گرده یا خورشید دور زمین.(بعد می خندد.)

دوباره ادامه می دهد:

-دیدی اطلاعات نجوم توی بازی بزرگ به کمکت اومد؟دیدی اطلاعات ستاره شناسی چه قدر مفیدن؟اگه راجع به اون ستاره نمی دونستی. .

شرلوک حرف جان را قطع می کند:

-اگه بگم اشتباه کردم خوشحال می شی؟

جان:چه جورشم خوشحال می شم.(بعد نیشخند می زند.)

شرلوک نفس عمیقی می کشد.از روی صندلی بلند می شود و به طرف در اتاق نشیمن می رود.پالتویش را برمی دارد و در را باز می کند.قبل از این که بیرون برود می گوید:

-اشتباه کردم که با تو هم خونه شدم.

بعد لبخند می زند و از اتاق خارج می شود.جان از جایش بلند می شود و می گوید:

-چی؟؟؟؟

بعد او هم کتش را بر می دارد و به دنبال شرلوک از اتاق بیرون می رود.



شب خنکی است.در لندن،در خیابان بیکر،در خانه ای با پلاک 221b،دو مرد در حال صحبت کردن با هم هستند.

-چرا ازش محافظت نکردی پس؟؟تو قول داده بودی.قول داده بودی.قووووووول.

شرلوک سکوت می کند.سرش پایین است.

جان با خودش فکر می کند:-من که می دونم تقصیر شرلوک نیست پس چرا دارم باهاش این طوری صحبت می کنم.

اشک به جان امان نمی دهد.قطرات اشک جاری می شوند.

شرلوک سرش را بلند می کند و می گوید:

-جان به خودت مسلط باش.

-مسلط باشم.چه طور از من می خوای مسلط باشم.مری مرده.(و باز هم قطرات اشک جاری می شوند.)

-منمن.نمی خواستم.من .

-مری از تو محافظت کرد ولی تو .

جان با خودش می گوید:-آخه شرلوک چه کار می تونست بکنه؟چه کار؟اون کاری نمی تونست بکنه.چرا دارم محکومش می کنم؟چرا؟؟؟؟؟؟

-جان.تو.من.آه.

-چیزی نداری بگی نه؟نبایدم داشته باشی.

در ذهن جان:-باهاش این طوری صحبت نکن.باهاش این طوری صحبت نکن.این طوری صحبت نکن.بهتره الان از این جا برم.باید آروم تر بشم.

-داری می ری؟جان.من.من.متاسفم.

جان لحظه ای می ایستد.چشمانش را می بندد.نفس عمیقی می کشد و از اتاق بیرون می رود.


شرلوک نفس عمیقی کشید.هوای پاک روستا را به درون ریه هایش داد و بعد رو به جان کرد و گفت:

-جان،هنوز هم از خودم می پرسم واقعا لازم بود به این جشنواره ی محلی بیاییم.
جان ابروهایش را در هم کشید و گفت:
-شرلوک.خواهش می کنم دوباره شروع نکن.بله لازم بود.خیلی خیلی لازم بود.
شرلوک آهی کشید و دوباره به اطراف نگاه کرد.به غرفه های فروش کیک کدو تنبل،کوکوی کدو تنبل،مربای کدو تنبل،خود کدو تنبل و .در غرفه ای هم مسابقه ی انتخاب بزرگ ترین و بهترین کدو تنبل برگذار می شد.
-وای شرلوک.اون جا رو نگاه کن.بستنی.من برم و دو تا بخرم و بیام.
وقتی که جان رفت شرلوک به اطراف نگاه کرد.نیمکتی چوبی در گوشه ای گذاشته شده بود.به طرف نیمکت رفت و روی آن نشست.به آدم هایی که از جلویش عبور می کردند،نگاه کرد.می توانست با یک نگاه به نوک سر تا کفش آدم ها شغل و نکات و جزئیات ریزی از زندگی آن ها را بگوید.
ناگهان به سمت چپش نگاه کرد.دختربچه ای که حدود 5 سال داشت به او زل زده بود.دختربچه به سمت او رفت و در کنار او،روی نیمکت،نشست.ناگهان گفت:
-شما هم گم شدید؟
شرلوک در حالی که تعجب کرده بود گفت:
-هان؟؟؟
-شما هم گم شدید؟
-نه.
-آخه چون مثل من تنها هستید فکر کردم گم شدید.
-نه.من گم نشدم.تو گم شدی؟
-بله.با مامانم اومده بودیم به جشنواره.حدود بیست دقیقه است که گم شدم.مامانم به من گفته که هر وقت گم شدم همون جایی که گم شدم بمونم تا بیاد و پیدام کنه.
بعد مدتی سکوت کرد و به سر تا پای شرلوک نگاه کرد.دوباره ادامه داد:
-اگه شما گم نشدین پس چرا تنها هستید؟
-تنها نیستم.با دوستم اومدم.الان رفته چیزی بخره.میاد.
-بچه ندارید؟
-نه.
-به نظرم اگه داشتید بابای خوبی می شدید. :)
-آم.خبمی خوای مامانت رو پیدا کنیم؟
-مامانم گفته با غریبه ها جایی نرم.
-خب مامانت درست گفته.من رو نمی شناسی؟توی تلویزیون یا رومه یا اینترنت من رو ندیدی؟
-نه.
-آهان.باشه.
-شما بازیگرید؟
-نه.
-پس چرا باید توی تلویزیون نشونتون بدن؟یک بار یک خبرنگار درباره ی فایده ی و مفید بودن مصرف سبزیجات با من و مامانم توی خیابون مصاحبه کرد.توی تلویزیون هم پخش شد.همه ی دوستام من رو دیده بودن.با شما هم درباره ی چیزی مصاحبه کردن؟مثلا درباره ی فایده ی خوردن سبزیجات.
-خب.یه طورایی آره. :)
ناگهان حالت چهره ی دختربچه نگران شد.دختر بچه گفت:
-من می ترسم.می شه دستم رو بگیرید.لطفا.من می ترسم.مامانم همیشه وقتی که می ترسم یا نگران می  شم دستم رو توی دستش می گیره.اگه مامانم رو پیدا نکنم چی؟
-مطمئن باش که مامانت رو پیدا می کنی.نگران نباش. :)
دختربچه دستش رو دراز کرد.شرلوک مردد ماند.او هم دستش رو دراز کرد تا دست کوچک دختربچه را بگیرد.همین که خواست دست دختربچه را بگیرد دختربچه با خوشحالی گفت:
-عه مامانم.مامان.مامان.من دیگه باید برم.از دیدنتون خیلی خوشحال شدم.خداحافظ آقای هلمز. :)
-خداحافظ . :)
دختربچه از روی نیمکت بلند شد و به طرف مادرش دوید.مادرش با نگرانی او را در آغوش گرفت.از پیدا شدن دخترش خیلی خیلی خوشحال شد.
-کجا بودی عزیزم؟همه جا رو دنبالت گشتم.
-شرلوک.کجا بودی؟همه جا رو دنبالت گشتم.بستنی ها تقریبا آب شدن.بیا این رو بگیر.
شرلوک به جان نگاه کرد.بستنی رو از جان گرفت.
-ممنونم.
جان در کنار شرلوک نشست.
-زیاد که منتظر نموندی؟
-نه.با مردم صحبت می کردم.سرم گرم بود.
بعد با خودش فکر کرد:
-چه بچه ی شیرینی بود. :)
جان گفت:
-با مردم؟؟؟؟بستنی خوشمزه ایه. :)
-آره.خوشمزه تر از بستنی ها ایه که تا حالا خوردم.
ناگهان فکری به ذهن شرلوک رسید.
-اون گفت آقای هلمز.
-چی؟کی گفت؟
-ولی اون گفت من رو نمی شناسه.پس چطور اسمم رو می دونست؟؟؟؟؟


نمی دونم چرا بعضی چیزها هر چی بیشتر به بعضی ها توضیح داده می شن،اون چیزها رو کم تر می فهمن.واقعا فهمیدن این چیزها سخت نیست ها.فقط کافیه این افراد یک کم درک انسانیشون رو بالا ببرن.

امروز به مدت یک ساعت سعی داشتم یک موضوع مهم رو به یک نفر بفهمونم.آخرش هم نفهمید. :/




داستان "ماجرای کارآگاه رو به مرگ (The Adventure of the Dying Detective)" که اپیزود "کارآگاه دروغ گو (The Lying Detective)" از روی آن ساخته شده،داستان جالبیه.شرلوک در این داستان خودش رو به بیماری می زنه تا بتونه مجرمی به نام "کولورتون اسمیت" رو به دست قانون بسپاره.شرلوک هلمز در حین همین بیماری ساختگی اش هذیان هایی ساختگی می گه.به نظرتون درون این هذیان ها و حرف های متوهم نکته ای وجود داره؟با هم قسمتی از این داستان آرتور کانن دویل رو بخونیم:

(لطفا برای خوندن  این قسمت از داستان به ادامه مطلب بروید.)



ادامه مطلب


شرلوک و جان در اتاق نشیمنشان و بر روی صندلی های همیشگی شان نشسته اند.

جان:اعتراف کن که اشتباه می کردی دیگه. :)

شرلوک:آه جان.محض رضای خدا بس کن.

جان:دیدی اشتباه کردی و من درست می گفتم.(در حالی که سعی می کند صدایش را به صدای شرلوک شبیه کند.)چه فایده داره که بدونم زمین دور خورشید می گرده یا خورشید دور زمین.(بعد می خندد.)

دوباره ادامه می دهد:

-دیدی اطلاعات نجوم توی بازی بزرگ به کمکت اومد؟دیدی اطلاعات ستاره شناسی چه قدر مفیدن؟اگه راجع به اون ستاره نمی دونستی. .

شرلوک حرف جان را قطع می کند:

-اگه بگم اشتباه کردم خوشحال می شی؟

جان:چه جورشم خوشحال می شم.(بعد نیشخند می زند.)

شرلوک نفس عمیقی می کشد.از روی صندلی بلند می شود و به طرف در اتاق نشیمن می رود.پالتویش را برمی دارد و در را باز می کند.قبل از این که بیرون برود می گوید:

-اشتباه کردم که با تو هم خونه شدم.

بعد لبخند می زند و از اتاق خارج می شود.جان از جایش بلند می شود و می گوید:

-چی؟؟؟؟

بعد او هم کتش را بر می دارد و به دنبال شرلوک از اتاق بیرون می رود.



جان درون:تقصیر خودت بود.

شرلوک درون:تقصیر من؟؟؟

جان درون:آره.خودت.

شرلوک درون:می دونی چیه،مشکل من اینه که زیادی خوش خیالم.

جان درون:فکر کنم این رو درست گفتی.

شرلوک درون:تو بگو اشتباه من کجاست؟

جان درون:خودت خیلی خوب می دونی.

شرلوک درون:جان،محض رضای خدا بس کن.

جان درون:شرلووووووووووک.

شرلوک درون:باشه جان.بذار به این موضوع فکر کنم.

جان درون:فایده ای هم داره؟؟؟

شرلوک درون:چی؟

جان درون:این که به این موضوع فکر کنی.

شرلوک درون:جان.یک سوال ازت بپرسم؟؟

جان درون:بپرس.

شرلوک درون:امروز از دنده ی چپ بلند شدی؟

جان درون: :/  ​​​​​​​




+به یک کم دور بودن از مشغله ها احتیاج دارم.





در قسمتی از کتاب رسوایی در بوهم می خوانیم که چطور شرلوک هلمز با استفاده از علم کافی،مشاهده ی دقیق و استنتاج درست به نتایج درستی می رسد.متن زیر رو که بخشی از کتاب هست بخونید:


*      *      *      *      *


-و می بینم که دوباره مشغول طبابت شده ای.به من نگفته بودی که قصد داری دوباره دست به کار عیادت بیماران بشوی.

-پس از کجا فهمیدید؟

-می بینم و نتیجه گیری می کنم.از کجا می دانم که تو اخیرا خودت را از سر تا پا خیس کرده ای و این که یک دختر خدمتکار به کلی دست و پا چلفتی و سر به هوایی هم در خانه داری؟

گفتم:

-هولمز عزیزم،این دیگر غیر ممکن است.اگر چند قرن پیش بود حتما شما را به جرم جادوگری می سوزاندند.راست است که من روز پنجشنبه پیاده روی مفصلی در خارج از شهر کردم و وقتی به خانه برگشتم به کلی خیس آب بودم؛ولی از آن جا که لباس هایم را عوض کرده ام،هیچ نمی توانم بفهمم شما چگونه به این نتیجه می رسید.و اما خدمتکارمان مری جین(Mary Jane)،اصلاح ناپذیر است و همسرم دارد او را مرخص می کند؛ولی باز در این مورد هم نمی توانم بفهمم شما چطور این نکته را دریافتید.

شرلوک هولمز پاسخ داد:

-ساده تر از این نمی شود.چشم هایم به من می گویند که در رویه کفش چپ تو رو به داخل،درست همان جا که روشنایی آتش بخاری بر آن افتاده،چرم با شش برش موازی بریده شده است.واضح است که این خراشیدگی ها به دست کسی پدید آمده که با بی دقتی هرچه تمام تر یک آلت تیز را به طرف کفش کشیده تا گلی را که به کف آن چسبیده بوده بتراشد.بر پایه ی این مشاهده من دو نتیجه گیری کردم:یکی این که تو در هوای بسیار نامساعد از خانه بیرون رفته ای و دیگر این که نمونه ی درجه اولی از دختر خدمتکار لندنی آزار دهنده و چکمه چاک دهنده در منزل داری.و اما در مورد طبابت تو.هرگاه شخصی وارد اتاق من بشود که بوی یدوفورم بدهد و انگشت اشاره ی دست راستش لکه ی سیاه رنگ نیترات دارژان را داشته باشد و یک طرف کلاه سیلندرش هم ورم کرده باشد،چون گوشی پزشکی خودش را توی آن چپانده،من باید آدم بسیار کند ذهنی باشم اگر نگویم ان شخص عضو فعالی از جامعه ی پزشکی است.

وقتی فرآیند استنتاج خود را توضیح داد از سادگی آن خنده ام گرفت.گفتم:

-وقتی استدلالات شما را می شنوم،قضیه به اندازه ای ساده به نظر می رسد که فکر می کنم من هم از عهده بر می آیم،هرچند که نوبت بعد که با استدلال شما رو به رو می شوم باز گیج هستم تا شما دوباره توضیح بدهید.با وجود این عقیده دارم که چشم من هیچ دست کمی از چشم شما ندارد.

پاسخ داد:

-همین طور است.


*      *      *      *      *


در واقع دکتر واتسون درست فکر می کند.او هم می تواند.همه ی ما می توانیم.فقط باید علم کافی،مشاهده ی دقیق و استنتاج درست رو داشته باشیم.





متن زیر رو که از کتاب رسوایی در بوهم است بخونید.


*      *      *      *      *


-تو می بینی ولی توجه نمی کنی.تفاوت روشنی بین این دو حالت وجود دارد.مثلا تو پلکانی را که از سرسرای پایین به این اتاق می رسد بارها دیده ای.

-بله،بارها و بارها.

-چند بار؟

-صدها بار.

-پس بگو این پلکان چند پله دارد؟

-چند پله؟نمی دانم.

-نگفتم؟تو توجه نکرده ای.ولی بارها دیده ای.نکته ای که می خواستم روی آن تکیه کنم همین است.من می دانم که هفده پله دارد،چون هم دیده ام و هم توجه کرده ام.


*      *      *      *      *


دیدید؟خیلی از ماها هم مثل دکتر واتسون خیلی چیزها رو می بینیم ولی توجه نمی کنیم.شاید حتی اون چیزها رو صدها بار هم دیده ایم.واقعا چند نفر از ما با دقت به اطرافمون توجه می کنیم؟




شرلوک بر روی صندلی همیشگی خود در جلوی شومینه که اکنون خاموش بود نشسته بود.خوابش می آمد و چشمانش نیمه باز بود.تقریبا داشت خوابش می برد که ناگهان ویبره ی گوشی موبایلش او را از جا پراند.به صفحه ی گوشی موبایل خود نگاه کرد.


یک پیام خوانده نشده


رمز گوشی را وارد کرد و پیام را خواند.


???Miss me


شرلوک با خودش فکر کرد:

-هان؟؟؟؟؟؟این دیگه چیه؟

به شماره ای که این پیام را فرستاده بود نگاه کرد.

-این که شماره ی جانه.

نگران شد.با خود فکر کرد:

-یعنی اتفاقی افتاده؟؟؟

دوباره ویبره ی گوشی موبایل خبر رسیدن یک پیام دیگر را داد.


سلام

رزی هستم.یادم رفت توی پیام اول خودم رو معرفی کنم. :)

حواسم هست که یادتون رفته روز دختر رو به من تیریک بگید ها. :)

دو روزه که ندیدمتون.دلم براتون تنگ شده.شما چی؟توی این دو روز دلتون برای من و بابا تنگ نشده؟؟ :)

(: ????Miss me


شرلوک نفس راحتی کشید و لبخند زد.رزی کوچولو بود.دختر جان.بعد از روی صندلی خود بلند شد تا خانم هادسون را پیدا کند و از او بپرسد که دختر بچه ها معمولا دوست دارند چه چیزی هدیه بگیرند.



*     *     *     *     *



​​​​​​​ روز دختر [ با تاخیر.ببخشید. :) ] مبارک. :) ​​​​​​​





یک منطق دان می تواند امکان وجود اقیانوس اطلس یا آبشار نیاگارا را از یک قطره آب استنتاج کند بی آن که از هیچ یک از آن ها چیزی دیده یا شنیده باشد.به همین ترتیب نیز زندگی زنجیر عظیمی است که هرگاه فقط یک حلقه از آن را به ما نشان بدهند،ماهیت آن بر ما آشکار می شود.علم استنتاج و تحلیل نیز - مانند هر هنر دیگری - تنها از طریق مطالعه ی طولانی و مستمر به دست می آید.از طرفی،عمر انسان آن قدر نیست که هیچ انسانی بتواند در این امر به اعلی درجه ی کمال برسد.پیش از پرداختن به این جنبه های انسانی و روانی موضوع که با مشکلات عظیمی همراه است.پژوهشگر باید به کسب مهارت در مسائل ابتدایی تر بپردازد.مثلا بتواند به هنگام ملاقات با یک انسان دیگر با یک نگاه به تاریخچه ی زندگی او، به کسب و کار یا حرفه اش پی ببرد.هرچند چنین تمرینی ممکن است کودکانه به نظر برسد،قابلیت های مشاهده را تقویت می کند و به فرد می آموزد که به چیز نگاه کند و به دنبال چه چیز باشد.از ناخن های انگشت دست یک آدم،از آستین کتش،چکمه اش،زانوی شلوارش،پینه های انگشتان شست و سبابه اش،از حالت چهره،و از سر آستینش - از هر یک از این ها حرفه ی او به خوبی آشکار می شود.تقریبا بعید است که همه ی این ها بر روی هم نتواند ذهن پژوهشگر با کفایت را در هر موردی روشن سازد.



از کتاب اتود در قرمز لاکی

اثر آرتور کانن دویل




کاش همه مون یاد بگیریم که فقط از دید خودمون به قضایا نگاه نکنیم و دیدگاه دیگران رو هم محترم بشمریم.

ممکنه دیدگاه خودمون اشتباه باشه و دیدگاه اون فرد دیگه درست باشه.اون وقت می تونیم دیدگاه درست رو به جای دیدگاه غلط خودمون جایگزین کنیم.این کار خیلی بهتر از قیافه ی حق به جانب گرفتن و تفهیم اشتباهات خودمون به دیگرانه.




دیدن انسان های فقیر همیشه آزارم می ده.اگه همه ی انسان ها به فکر آدم های فقیر بودند دیگه هیچ فقیری توی جامعه نبود.

دیشب وقتی رفته بودم بیرون پسر بچه ی کوچکی رو که حدود 6 یا 7 ساله بود (شاید هم کم تر.) با یک پسر بچه ی دیگه که حدس می زنم حدود یک یا دو سال ازش بزرگ تر بود در حالی که پشت به یک پیتزا فروشی بزرگ و روی جدول کنار خیابون نشسته بودند دیدم.بعد از گذشت حدود 15 دقیقه هردوشون بلند شدند و در حالی که سعی می کردند یک گاری بزرگ رو هل بدن از اون جا رفتند.

آیا این بچه ها نباید به جای خیابون توی خونه باشن؟نباید اون موقع از شب زیر پتوی گرم و نرم خودشون خوابیده باشن؟نباید با نوازش پدر و مادر و صدای آرامش بخش لالایی مادر به خواب رفته باشن؟

این ها نشون می ده که یک جای کار ما آدم ها اشتباهه.شاید هم چند جای کارمون. :(

برای این که هم نوعمون این سختی ها رو نکشه باید چه کار کنیم؟تا حالا این سوال رو از خودتون پرسیدید؟به راه حلی رسیدید.پس بنویسید.راه حل هاتون رو بنویسید و انجامشون بدید.انجامشون بدید تا مشکل فقر به کلی از جهان پاک بشه.اگه هر کس به اندازه ی توانش در جهت حل این مشکل اقدام کنه،این مشکل حل می شه.باور کنید.


به صحنه های آخر فیلم آخرین مسئله دقت کردید؟همون صحنه هایی که خانواده ی هلمز بعد از مدت ها دور هم جمع می شن.مادر،پدر،مایکرافت،شرلوک و یوروس.همون صحنه ای که مادر دست پسرش(مایکرافت)رو می گیره و بهش لبخند می زنه.همون صحنه ای که همه خوشحال اند.یوروس می خنده.حتی دوستی شرلوک و جان هم عمیق تر شده.رزی کوچولو بزرگ تر شده.شرلوک رزی رو به آغوش پدرش می سپره.لستراد آشفته(ولی اگه دقت کنید خوشحال. :) )از اتاق بیرون می ره.مالی با خوشحالی وارد اتاق می شه.

و مریحتی مری هم کنارشون هست.شرلوک و جان فیلم ضبط شده ای رو که مری قبل از مرگش گرفته می بینن.

مری:

-بچه های خیابون بیکر.

مکانی برای انسان های درمانده ای که به کمک احتیاج دارن.

و.صحنه ای که دوستی و همراهی همیشگی شرلوک و جان رو نشون می ده. :)

خانواده همینه دیگه.باعث شادی آدم می شه.خانواده همیشه همراه و پشت آدمه.خانواده دلگرمی آدمه.خانواده. .

خانواده ی هلمز هم همین طوریه. :)


 (: .Happy Eid Ghadir ​​​​​​

 

 

خب این دفعه دیگه عید رو به موقع تبریک گفتم. :)

دارم مطلب جدیدی می نویسم.امیدوار بودم امروز تموم بشه و بالاخره گزینه ی انتشار رو بزنم ولی به دلیل مشغله ها نتونستم کاملش کنم.ان شاء الله وقتی کامل شد می تونید بخونیدش. :)

چه قدر هم منتظرید تا بخونیدش. ;))

 

 


چند روز پیش فیلم دکتر استرنج رو دانلود کردم که ببینم و هنوز وقت نکردم.بندیکت کامبربچ رو که دیگه همه تون می شناسید،نه؟توی فیلم دکتر استرنج نقش اصلی رو بازی می کنه و جالب تر این که محل زندگیش توی خیابان بلیکر هست.(شرلوک توی خیابان بیکر زندگی می کنه.)امشب باید این فیلم رو نگاه کنم البته اگه وقت کنم. :)

وبلاگ چه قدر خلوت شده.کسی دیگه این جا رو می خونه یا نه؟اگه می خونید قوت قلب بدید لطفا. :)

برای ساخته شدن فصل جدید شرلوک هم باید تا سال 2022 صبر کنیم.

سخن رو همین جا نیمه تموم باقی می ذارم چون قوری چای روی گازه و داره صدا می ده.جان هم نیست که خودش بره و چای دم کنه. :) کجا رفته این وقت شب؟؟؟؟؟

گفتم جان؟!!بله جان.با شروع مهرماه دوباره به خوابگاه دانشجویی برگشتم و با جان واتسون هم اتاقی شدم.این رو هم بگم که باز هم درس های سخت شروع شدن و من و جان باید دوباره روی پرونده های سخت و سرشار از جزئیات درس ها کار کنیم. :)

دانشگاه مثل همیشه است و روال عادی و روزمره ی خودش رو پیش می ره و من الان کاملا حوصله ام سر رفته.تا قوری نترکیده برم و چای دم کنم.می ترسم جان بیاد و بگه از پس این کار ساده هم بر نیومدی؟ :)

معلوم نیست جان این موقع شب کجا رفته.شاید توی حیاط باشه.


SH:به نظرت براشون کلاسم می ذارن؟

J:چه کلاسی؟

SH:چطوری جلوی خودشو می گیره دستشو نخارونه؟

J:نورون های هادی در سیستم عصبی ثانویه.خارش پشت.

SH:آو.

(سکوت.)

SH:چرا دیگه نمی ری به دیدنش.

J:دیدن کی؟

SH:افسر فرمانده ی قبلیت.شالتو.

J:فرمانده ی قبلی.

SH:منظورم سابق بود.

J:وقتی می گی قبلی یعنی یه فرمانده ی دیگه دارم.

SH:که البته نداری.

J:که ندارم.

SH:البته که نداری.مدال گرفته بود،نه؟یه قهرمان جنگ.

J:نه برای همه.اوهوم اوهوم.(سرفه می کند.)یه بار یه دسته آشخور رو برد به جنگ.

SH:آشخور؟

J:نیروهای تازه کار.یه روال عادی برای آشنا کردن افراد تازه کار با محیط نظامی ولی اوضاع به هم ریخت.همه شون مردن.فقط اون زنده برگشت.زندگی رو براش جهنم کردن.حتی از تو هم بیشتر تهدید به مرگ شد.

SH:به این یکی شک دارم.

J:چی شد تو یه هو به یه آدم دیگه توجه نشون می دی؟

SH:مم.فقط داریم گپ می زنیم.

(سکوت.)

SH:دیگه از این کارا نمی کنم.

J:موضوع رو کاملا عوض کردی شرلوک.می دونی که ازدواج من و مری چیزی رو عوض نمی کنه.ما بازم با هم کار می کنیم.

SH:آو.خوبه.

J:خواستم نگران نباشی.

SH:نگران نبودم.

 

 

دیالوگ هایی از اپیزود نشانه سه

 

 


اگر برای هم اکنون است،تاخیری بر نمی تابد،و اگر تاخیری برنتابد،هم اکنون وقوع می یابد،و آنچه هم اکنون فرا نرسد به وقت خود خواهد رسید،عمده آماده بودن است.»

 

ویلیام شکسپیر،هملت

 

 

خب الان خیلی وقته (بیش تر از دو هفته است.) که قول نوشتن یک مطلب رو دادم.موضوع اینه که این مطلب رو حدود یک ماه در زمان های بی کاری می نوشتم اونم در قسمت یادداشت های گوشی موبایلم.چون گوشی موبایلم وقتی که از خونه هم بیرون بودم همراهم بود و می تونستم روی نوشتن مطلبم کار کنم.همین دیروز بود که این مطلب رو تموم کردم و آماده بود که این جا،توی وبلاگم،بنویسمش ولی حدود پنج ساعت پیش مجبور شدم گوشیم رو ریست کنم و متاسفانه کل مطلب هم پاک شد. :/

هیچی دیگه.باید دوباره از اول بنویسمش.ازتون خیلی معذرت می خوام که این همه مدت منتظر موندید و باز هم باید منتظر بمونید.ببخشید. :)

 

خواهان معذرت فراوان:

شرلوک

 

 

+متن اول این پست هم که از نمایشنامه ی هملت اثر شکسپیر هست،توصیف حال من بعد از پاک شدن مطلبیه که برای نوشتنش کلی زحمت کشیدم. :)

 

 


آهنگ sms گوشی شرلوک رو یادتونه؟؟دیدید توی فیلم وقتی همه صدای sms شرلوک رو می شنون یه قیافه ی جدی به خودشون می گیرن و می پرسن:

-این دیگه صدای چی بود؟؟!!

بعدش هم با یه قیافه ی جدی تر مسئله رو پیگیری می کنن.

ولی این جا هرکسی که صدای آهنگ sms گوشی موبایل من رو می شنوه می خنده و شاد می شه. :)

+آهنگ sms گوشی موبایل من هم همون آهنگ sms توی فیلمه. :)


امشب به شدت دلم گرفته.

بعد از دریافت اون کامنت خصوصی از طرف یکی از خوانندگان وبلاگ هم دلم بیشتر گرفت. :(

دوست عزیز،غرور و کوچک شمردن انسان های دیگه در شان هیچ آدمی نیست.به دور از انسانیته.همون طور که توی فیلم شرلوک دیدی؛این ویژگی و مشخصه ی شرلوک اصلا دوام نیاورد و روز به روز کم تر شد تا که به طور کلی از خصوصیاتش محو شد.


طبق آخرین خبرهایی که من دارم،فصل پنجم سریال شرلوک هلمز هم ساخته می شه.این خیلی عالیه.عالی نیست؟؟؟؟؟ :)

ولی به دلیل پر بودن وقت بندیکت کامبربچ،ساخت این سریال در سال 2022 آغاز می شه.یعنی بیشتر از دو سال دیگه. :/

خیلی دلم می خواد بدونم که نظر شما درباره ی فصل پنجم این سریال چیه.به نظرتون بیشتر به چه موضوع هایی پرداخته می شه؟دلتون می خواد بیشتر به چه موضوع هایی پرداخته بشه؟دوست دارید چه شخصیت هایی به فیلم اضافه بشه؟به نظرتون چه شخصیت هایی ممکنه در طول فصل پنجم از سریال حذف بشه؟به نظرتون فصل پنجم اقتباسی از کدوم یک از داستان های آرتور کانن دویل هست؟شما دوست دارید که فصل پنجم اقتباسی از کدوم داستان های آرتور کانن دویل باشه؟و .

 

+دارم به ساختن یک پیج اینستاگرام برای وبلاگ فکر می کنم.هنوز تصمیم نگرفتم.به نظرتون پیج اینستاگرام وبلاگ رو بسازم یا نه؟نظر شما چیه؟


بالاخره قسمت سوم داستانی Sherlocked رو هم نوشتم.اول از همه بابت فاصله ی زمانی زیادی که بین قسمت دوم و سوم این داستانی افتاد معذرت می خوام.این داستانی چهار قسمته.قسمت اول و دوم این داستانی رو می تونید در پست های قبلی بخونید.اگه از قسمت موضوعات و یا سربرگ وبلاگ،روی قسمت داستانی کلیک کنید به راحتی می تونید قسمت اول و دوم رو هم بخونید.در این پست قسمت سوم رو خواهید خوند و در پست بعدی قسمت چهارم و در واقع همون قسمت پایانی رو می خونید.

خب دیگه.برای خوندن قسمت سوم داستانی Sherlocked به ادامه ی مطلب برید.

 

 

ادامه مطلب


چند روز پیش به طور اتفاقی یک بازی اندروید خیلی جالب پیدا کردم.یک بازی معمایی جالب.یکی از این معماها توجه من رو خیلی جلب کرد.تصمیم گرفتم این معما رو این جا هم بذارم تا شما هم حلش کنید.پس:

 

.The game is on

 

شما باید سعی کنید بین تصاویر زیر ارتباط برقرار کنید و رمز گاوصندوق رو به دست بیارید.آماده اید؟پس بریم سراغ معما.

 

این گاوصندوق:

 

 

 

 

با کمک دو تصویر زیر رمز گاوصندوق رو به دست بیارید:

 

 

 

 


 

 

کریستین:سلام

(سکوت)

کریستین:حاضر نشد انجامش بده؟

دکتر استرنج سرش را به نشانه ی پاسخ منفی تکان می دهد.

دکتر استرنج:اون یه عوضیه.توی توکیو یه روش جراحی جدید هست اونا سلول های بنیادی اهدا کننده رو کشت می دن.بعد برداشتش می کنن و نمونه ی سه بعدیشو کلون می کنن.اگه بتونم یه وام جور کنم. .

کریستین:استیون. .

دکتر استرنج:یه وام کوچیک دویست هزار دلاری. .

کریستین:استیون تو همیشه پول هاتو به همون سرعتی که در میاوردی خرج می کردی ولی الان پولیو خرج می کنی که نداری.شاید الان وقتش باشه که دست برداری.

دکتر استرنج:نه.نه نه.الان درست همون موقعیه که نباید دست بردارم چون داری می بینی که اصلا بهتر نمی شم.

کریستین:ولی این کارت دیگه درمان نیست دیوونگیه.بعضی چیزا هست که نمی شه درستشون کرد.

دکتر استرنج:زندگی بدون کارم .

کریستین:هنوزم زندگی حساب می شه.دنیا که به آخر نرسیده.چیزای مهم دیگه ای هم هستن که به زندگیت معنا می بخشن.

دکتر استرنج:مثلا چی؟تو؟

کریستین:این جاست که باید ازم معذرت خواهی کنی.

دکتر استرنج:این جاست که باید از این جا بری.

(اندکی سکوت)

کریستین:باشه.دیگه نمی تونم ببینم که این کارو با خودت می کنی.

 

*     *     *     *     *

 

دکتر استرنج هم درست مثل شرلوک گاهی اوقات حرف واقعی قلبیش رو به زبون نمیاره.

بالاخره فیلم دکتر استرنج رو دیدم. :)


باد سردی می وزید.سرمای هوا تا مغز استخوان آدم پیش می رفت.بالاخره به خاطر سردی هوا تصمیم گرفتم که یک پالتو بخرم.همین طور که مغازه ها رو می گشتم و پالتوهای مختلف رو می دیدم،چشمم به یک پالتو افتاد.یک پالتو که همیشه دنبالش بودم.پالتویی شبیه پالتوی شرلوک. ^_^ البته فقط به خاطر این که شبیه پالتوی شرلوکه نخریدمش.برای این خریدمش چون به نظرم قشنگ اومد.شکل و رنگش با سلیقه ی من جور بود.خلاصه این که بعد از چند روز جستجو برای پیدا کردن پالتویی مطابق سلیقه ام،بالاخره پالتویی که می خواستم رو پیدا کردم. :)


امروز حوصله ام به حدی سر رفته بود که دست به دامن دایناسور گوگل کروم که از روی کاکتوس ها می پره شده بودم. :)

الان حس شرلوک رو درک می کنم که وقتی هیچ کاری برای انجام دادن نداشت به دیوار خونه ی خانم هادسون شلیک می کرد. :)

الان هم دارم به این فکر می کنم که این دایناسور سرگرم کننده تره یا دیوار خونه ی خانم هادسون. :))


در حال نوشتن قسمت آخر داستانی Sherlocked هستم.نوشتنش خیلی سخت شده.گذشته ی موریارتی.گذشته ی موریارتی. :)

به زودی قسمت آخر داستانی sherlocked رو این جا می نویسم. :)

اینترنت ها هم دوباره دارن وصل می شن و می تونم دوباره کانال تلگرام و اینستاگرام وبلاگ رو سر پا نگه دارم. ^_^


و باز هم دنبال کننده ی خاموش. :) الان وبلاگم سه تا دنبال کننده ی خاموش داره.اگه خودشون رو معرفی کنن،خوشحال می شم.هر چند می دونم بی فایده است که ازشون بخوام خودشون رو معرفی کنن. :)

دنبال کننده های خاموش،لطفا خودتون معرفی کنین تا بشناسمتون. ^_^


-خداحافظ دکتر واتسون.

-خداحافظ مایکرافت.

مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:

-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.

-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون.

جان ادامه داد:

-یعنی تو دوست نداشتی موهات موج دار باشه.دلت می خواست موهایی شبیه مایکرافت داشته باشی.کاملا صاف.

-گفتم که نه.

-باورم نمی شه که تو هم مثل بعضی از مردم از قیافه ات راضی نبودی.

-جان.بس کن دیگه.

-باشه.ببخشید.

و سعی می کند که نخندد و لبخند خود را مهار می کند ولی دوباره بعد از گذشت 30 ثانیه،با صدای بلند می خندد.

-جان بس کن.من الان شرایط روحی مناسبی ندارم.

-آخه این موضوع درباره ی تو خیلی خنده داره.

-مشکل این جاست که همه فکر می کنن که من با بقیه آدم ها فرق می کنم.

-خب فرق داری.

-نه.ندارم.(شرلوک این حرف را با صدای آهسته می گوید.)

-ببین شرلوک.قبول کن که فرق داری.الان چرا بی حوصله ای؟چون پرونده ای نداری.چون جرمی اتفاق نیافتاده.کدوم آدم عاقلی از اتفاق افتادن جرمی خوشحال می شه؟

-کدوم آدمی.کدوم آدم عاقلی از این که مردم بیمار بشن تا بتونه معالجه شون کنه،خوشحال می شه.

-من کی گفتم از این کار خوشحال می شم؟

-یعنی حاضری شغلت رو ول کنی به جاش یه شغل دیگه رو اتخاذ کنی؟

-ببین شرلوک،من شغلم رو خیلی دوست دارم.

-خب؟؟؟؟؟

-خب.این هیچ ربطی به خوشحالی من وقتی که مردم مریض می شن نداره.من عاشق مبارزه با بیماری هام.

-دقیقا جان.منم عاشق مبارزه با جرمم.نه این که عاشق اتفاق افتادن اون ها.به جرئت می گم جان،اگه یه روزی هیچ جرمی اتفاق نیفته،زنبوردار می شم و زنبورداری می کنم.

-زنبور داری؟!حالا چرا زنبور داری؟

-شغلیه که دوست دارم.

-کاملا با مبارزه با جرم و جنایت فرق داره.

-اشتباهت همین جاست جان.این شغل پر از جزئیاته.باید احتیاجات زنبور ها رو کشف و این احتیاجات رو رفع کنی.این رو یادت باشه جان که در این بین،مطمئن باش،شگفتی های زیادی از هستی رو کشف می کنی.این جالب تر از کشف جرمه.این طور نیست؟

-خب.آره.

-تو چه شغلی دیگه ای رو دوست داری؟

جان نفس عمیقی می کشد و می گوید:

-دوست دارم یه باغچه داشته باشم.یه باغچه بزرگ از گیاهان مختلف.این طوری اگه گیاهی آسیب بیینه می تونم درمانش کنم.

-دیدی جان.حالا متوجه شدی.

-آره.

مدت کوتاهی سکوت حکم فرما می شود.

ناگهان جان سکوت را می شکند:

-بحثمون از کجا به کجا رسید.

و دوباره می خندد و ادامه می دهد:

-واقعا دوست داشتی موهات صاف باشه.صبر کن ببینم.نه اون طوری غیر قابل تصوری.اصلا بهت نمیاد.

-خیلی هم به من میاد.برای حل پرونده عروس نفرت انگیز،در قصر ذهنم،خودم رو با موهای صاف ژل زده تصور کردم.عالی بودم.موی صاف خیلی به من میومد.البته تو هم با سیبیل بد نبودی.

-صبر کن ببینم.داری من رو مسخره می کنی.

-سیبیلت بهت نمی اومد.

-شرلوووووووک.

- :)


-به نظرم یه چیزی کمه.

-چی؟

-نمی دونم شرلوک.ولی یه چیزی کمه.

-بس کن جان.این قدر سخت نگیر.همه چیز هست.

-انار،آجیل،هندوانه،شیرینی،چای و اینم بقیه ی خوراکی ها.چی کمه آخه؟!!

-همه چیز هست.فقط من و تو و رزی و خانم هادسون رو کم داره.

-آهان.فهمیدم چی کمه.باید برم به مالی و گرگ و مایکرافت هم زنگ بزنم تا بیان.

-باز هم مهمون!

-آره دیگه.بدون اونا جشن صفایی نداره.صبر کن الان میام.

-شرلوک به رزی نگاه می کند:

-ببینم تو هم با پدرت موافقی؟

رزی می خندد.

شرلوک ادامه می دهد:

-آره خب.منم باهات موافقم.بدون اونا جشن شب یلدا صفایی نداره.مثل همیشه نظراتمون مثل همدیگه هست رزی. :) یلدات مبارک رزی.

رزی می خندد.

-شرلوک؟با کی صحبت می کنی؟

-هوم؟با هیچ کس.

جان رزی را بغل می کند و می گوید:

-بهشون زنگ زدم.همه به جز مایکرافت زود میان.مایکرافت گفت که یک ساعت دیگه میاد.

-مایکرافته دیگه.

-آره دیگه. :)

-یلدات مبارک جان. :)

-یلدای تو هم مبارک شرلوک.یلدای تو هم مبارک رزی کوچولو. :)

 

*     *     *     *     *

 

شب یلداتون مبارک. ^_^

امیدوارم امشب یکی از بهترین،خوش ترین و زیباترین شب هاتون در کنار خانواده و دوستان و اقوامتون باشه. :)

شب یلدا فرصتی است برای دور هم جمع شدن های به یاد ماندنی و پر از شادی. :)

 

 


-تنهایی گاهی اوقات لازمه.

-ولی فکر نمی کنی این گاهی اوقات یه کم طولانیه؟

-آمخب. .

-خوبه.پس تو هم قبول داری.

-تو تنها نیستی!

-عه راستی.پس خوب گوش کن ببین چی می گم.در حال حاضر تعداد آدم هایی که واقعا به فکرم هستن و براشون اهمیت دارم از انگشت های یک کف دست بیشتر نیست.فقط پنج نفر هستن که واقعا براشون مهم هستم.

-خب این یعنی این که تو تنها نیستی.

-دیگه نمی دونم چی باید بگم.

-بهتره این موقع شب بگیری بخوابی.ساعت 2:22 است.

-فکرکنم درست می گی.

-خب؟!

-شب به خیر.

-شب به خیر.

 

 

مکالمه ی من با خودم :/

 

 


-چرا اصلا کسی باید یادش باشه؟

از صبح زود که شرلوک از خواب بیدار شده بود این جمله را مرتب در ذهنش تکرار می کرد.اصلا حوصله ی انجام آزمایشات شیمی اش را هم نداشت.

-حتی جان هم یادش نیست.

این فکر مدام در ذهن شرلوک تکرار می شد.در همان لحظه خانم هادسون در اتاق را زد و وارد شد.

-شرلوک،از صبح تا حالا 500 بار عرض این اتاق رو طی کردی.چی شده؟

-هیچ چی خانم هادسون.هیچ چی.

-به من دروغ نگو شرلوک.توی این سال ها کاملا با اخلاقت آشنا شدم.بگو چی شده.

-گفتم که هیچ چی خانم هادسون.

-خیلی خوب.اگه نمی خوای بگی نگو.اشکال نداره.

و از اتاق با عصبانیت خارج شد.در راه با خودش غرغر می کرد:

-هنوز هم با من غریبی می کنه.بعد از این همه سال من اون رو مثل پسرم دوست دارم ولی اون من رو مثل مادرش نمی دونه. :(

و قطره ی اشکش رو پاک کرد.بعد تلفن را برداشت و به جان تلفن کرد:

-سلام جان.خوبی؟می گم برای تولد شرلوک من خودم کیک بپزم یا کیک بخریم؟آهان کیک بخریم تا شرلوک متوجه نشه.می تونیم از خونه بکشیمش بیرون تا من کیک بپزم.آره راست می گی.ممکنه شک کنه.خیلی خوب.پس من میارمش خونه ی تو.خداحافظ جان.

صدای قدم زدن شرلوک شنیده می شد.خانم هادسون با خودش فکر کرد:

-باز هم شرلوک داره عرض اتاق رو راه می ره.یعنی مشکلش چیه.

در همان لحظه که شرلوک عرض اتاق را طی می کرد و با خودش فکر می کرد که امروز چندمین ساگرد تولدش است،خانم هادسون پایین راه پله ایستاد و با صدای بلند گفت:

-شرلوووک.آماده شو تا بریم خونه ی جان.نمیام و خودت برو هم نداریم.نمی خوای که من شب به تنهایی تمام راه این جا تا خونه ی جان رو برم.می خوای؟

 

*     *     *     *     *

 

ساعت از 11:30 شب گذشته بود و شرلوک،خسته و خوشحال از مهمانی امشب،جشن تولدش،بر روی صندلی جلوی آتش شومینه،نشسته بود و با خود فکر می کرد:

-فکر می کردم که هیج کس تاریخ تولدم رو ندونه.هنوز هم باورم نمی شه.

و حرف های رزی را به یاد آورد:

-تولدت مبارک عمو شرلوک.این کادوی منه.باید توی خونه خودت بازش کنی.تقلب نکنی ها.

کادو رو از روی میز برداشت و بازش کرد.توقع همچین هدیه ای رو نداشت.قاب عکسی بود از خودش،جان،مری،خانم هادسون و مالی.عکس دیگه ای هم که از رزی بود از جایی بریده شده بود و به این عکس چسبانده شده بود.بالای عکس با خطی کودکانه نوشته شده بود:

خانواده

شرلوک قاب عکس را روی میز گذاشت و مدتی به آن خیره شد.بعد از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت و به خیابان خلوت خیره شد.زیر لب با خودش تکرار کرد:

-خانواده.بهترین هدیه.

و لبخند زد.

 

 

 

 

*     *     *     *     *

 

خب،امروز 6 ژانویه است.بر اساس کتاب های شرلوک هلمز،شرلوک در روز 6 ژانویه 1854 در روستایی به نام مایکرافت (که اتفاقا نام برادر بزرگتر او هم هست.) در ایالت یورکشایر به دنیا آمد.امروز هم روز 6 ژانویه است.روز تولد شرلوک. :)

 

 


سلام

یادتونه که قبلا گفته بودم که در حال نوشتن یک پست هستم و درست وقتی می خواستم دکمه ی انتشار پست رو بزنم پست حذف شد و تموم چیزهایی که نوشتم پاک شدن؟یادتونه؟خب بالاخره دوباره این پست رو نوشتم و حالا شما دوست های عزیز می تونید بخونیدش. ^_^

امروز می خوام یه کم در مورد مفهوم "بی نهایت" بنویسم.در این باره در کانال تلگرام هم مطلبی نوشتم ولی با خودم فکر کردم که بهتره این جا کامل تر در این مورد صحبت کنم.پس لطفا به ادامه ی مطلب برید. :)

 

ادامه مطلب


 

 

این روزها همه مون منتظر فصل پنجم شرلوک هستیم.ولی هنوز تا اومدن فصل پنج راه زیادی مونده.این شد که به دنبال فیلم های دیگه ی شرلوک گشتم و تا الان به این فیلم رسیدم:

شرلوک هلمز جوان

با عنوان اصلی:

SHERLOCK:THE CASE OF EVIL

فیلم خوبی بود.درسته که جای چهار فصل شرلوک رو نمی گیره ولی خب از هیچ چی بهتره.

البته تفاوت هایی هم با هلمز داره.مثلا به جای آیرین آدلر ، شخصی به نام ربکا دویل وجود داره.ولی خب از شباهت های فیلم هم نمی شه گذشت.

داستان فیلم در قرن نوزدهم اتفاق می افته و ماجرا از اون جایی شروع می شه که شرلوک به موریارتی شلیک می کنه و فکر می کنه که موریارتی مرده و ماجرا شروع می شه.

دیگه بیشتر توضیح نمی دم تا خودتون فیلم رو ببینید. :)

 

لینک دانلود فیلم:

 

www.telewebion.com/episode/1473939

 

 


تصور کنید که شرلوک به جای لندن توی ژاپن زندگی کنه و حتی فراتر از اون تصور کنید که این شرلوک ژاپنی یک زن باشه و مسلما و متعاقبا واتسون و موریارتی هم باید زن باشن.خب نظرتون چیه؟به نظرتون فیلم خوبی می شه؟توی این پست می خوام سریالی رو با این مشخصات معرفی کنم.

معرفی می کنم.این شما و این هم سریال:

 

خانم شرلوک (Miss Sherlock)

 

 

این شرلوک ژاپنی که متولد بریتانیاست و در حال حاضر توی توکیو زندگی می کنهو، پرونده های جنایی رو حل می کنه.داستان از اون جایی شروع می شه که واتو (همون واتسون خودمون.منتها ژاپنیش. ^_^ ) برای استراحت و آرامش خاطر از جنگ به توکیو بر می گرده و توی فرودگاه یکی از همکاران قدیمیش رو بعد از مدت ها می بینه و این همکار قدیمی همون موقع به قتل می رسه و واتو درگیر معمای قتل همکارش می شه و در این راه با شرلوک گستاخ آشنا می شه.گستاخی شرلوک به حدیه که واتو رو اون قدر عصبانی می کنه که دلش می خواد موهای شرلوک رو دونه به دونه بکنه. :)) خب چه می شه کرد.شرلوکه دیگه. :)

خلاصه این که بعد از حل این پرونده و کلی ماجرا ، در خونه ی خانم هاتو (همون خانم هادسون خودمون.) هم خونه می شن و با هم پرونده های دیگه ای رو حل می کنن.شرلوک این داستان ما به جای ویولن ، ویولنسل می زنه.ویولنسل شبیه ویولنه ولی بزرگتره. :))

 

 

مگه می شه فیلم شرلوکی ساخته بشه ولی موریارتی نداشته باشه؟همین الانش هم همه مون دلمون برای موریارتی تنگ شده و دلمون می خواد برگرده.

خب این سریال هم موریارتی خودش رو داره.البته اسم موریارتی این فیلم موریواکی هست ولی این چیزی از باهوشیش رو کم نمی کنه. :))

در اپیزود آخر فصل اول این سریال شرلوک و موریواکی با هم از بالای ساختمون بیمارستانی به نام "رایشن باخ" سقوط می کنن.واتو بعد از مرگ شرلوک می خواد از توکیو بره ولی ناگهان دوربین پاهای شرلوک (با کفش پاشنه بلند! ^_^ ) رو نشون می ده که به سمت واتو می ره و فصل اول همین جا تموم می شه.من فصل اول این سریال رو دیدم ولی اطلاعی از فصل دوم این سریال ندارم و نمی دونم در حال حاضر ساخته شده و یا در حال ساخته و یا حتی هنوز استارت ساخته شدنش زده نشده.تعداد اپیزودهای فصل اول بیشتر از اپیزودهای شرلوک خودمونه. :)

شرلوک این فیلم هم یه برادر داره ولی رابطه ی این خواهر و برادر خیلی بهتر از رابطه ی شرلوک و مایکرافت سریالیه که بندیکت کامبربچ توی اون بازی می کنه هست.تصویر پایین صحت این حرف رو به طور کامل نشون می ده. :)

 

 

خلاصه این که باید بگم این سریال می تونه اقتباس خیلی خوبی از داستان های آرتور کانن دویل باشه.می تونید این سریال از اینترنت دانلود کنید و ببینید. :)

 

 

 


سلام دوستان

باز هم یک سریال شرلوکی جدید پیدا کردم. :)

این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی همون شرلوک لندنیه!حتما می پرسید یعنی چی.خب ، توجه کنید ، این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی وقایع فیلم در لندن اتفاق می افته و توی فیلم ملیت شرلوک هم لندنیه.امیدوارم تونسته باشم منظورم رسونده باشم. :)

خب ، این شما و این هم سریال شرلوک هلمز-خیابان بیکر شماره ی 221:

 

 

سریال جالبیه و به نظرم تفاوت های فیلم با کتاب خیلی بامزه هستن.مخصوصا تغییری که در شخصیت خانم هادسون و مری انجام داده شده. :) واقعا این تغییرات بامزه ان. :)

در تصویر بالا هم عکس شرلوک هلمز و دکتر واتسون رو می بینید.

به نظرم شرلوک این سریال آدم بامزه ایه ، گستاخ نیست و برعکس ، آداب معاشرت خوبی داره.هر چند اخلاقش یه کم عجیب و غریبه. :)

 

 

 

 

همون طور که گفتم تغییرات این سریال خیلی بامزه ان.برای مثال:

همه مون می دونیم که شرلوک کتاب های آرتور کانن دویل بوکس رو به خوبی بلده و در چندین پرونده هم مهارت بوکس شرلوک خیلی به کارش اومده ولی شرلوک این فیلم (آدم ضعیفی نیست ها.برعکس خیلی هم شخصیت مستحکم و بااستقامتی داره.) بوکس بلد نیست.به جاش مهارت بوکس دکتر واتسون عالیه و بعد از این که دکتر واتسون شرلوک رو از دست یه تعداد اراذل نجات می ده ، شرلوک از دکتر واتسون درخواست می کنه که بوکس رو بهش یاد بده و در راه یاد گرفتن بوکس ، چه کتک ها که نمی خوره. :))

 

 

همون طور که قبلا هم گفتم ، وجود دو کاراکتر آیرین آدلر و موریارتی در فیلم های شرلوکی ضروریه.به نظرم این دو شخصیت به اندازه ی شرلوک و دکتر واتسون ضروری هستن و فیلم رو جالب تر می کنن.خب ، این سریال هم آیرین و موریارتی داره.این دو شخصیت و تغییرات و تفاوت ها با داستان اصلی رنگ و بوی تازه ای به این سریال می بخشن. :)

 

 

خلاصه این که از این سریال خیلی خوشم اومد و اقتباس عالی ای از داستان های آرتور کانن دویله.(تغییرات بامزه. ^_^ )

ولی فقط تونستم پنج قسمت از این سریال رو پیدا کنم که به راحتی دانلود می شن.خیلی دلم می خواست بقیه ی قسمت های این سریال رو هم ببینم ولی پیداشون نکردم.اگه شما بقیه ی این قسمت ها رو هم کردید به منم خبر بدید. :)

این هم لینک دانلود قسمت ها:

 

 

 

دانلود قسمت اول

 

 

 

دانلود قسمت دوم

 

 

 

دانلود قسمت سوم

 

 

 

دانلود قسمت چهارم

 

 

 

دانلود قسمت پنجم

 

 

 


طبق چیزی که امروز فهمیدم (به طور کاملا اتفاقی تلویزیون رو روشن کردن و زدم شبکه ی 3 .) سریال شرلوکی که توی پست قبل معرفی کردم ، هر جمعه در حدود ساعت 19:20 از شبکه ی سه پخش می شه. :)

خب ، پس بقیه ی قسمت های این سریال هم پخش می شه.امروز قسمت ششم پخش شد.لینک دانلود تا قسمت پنجم این سریال رو در پست قبل قرار دادم.قسمت ششم هم هر وقت که در اینترنت قرار گرفت ، در همون پست قبل می ذارم. :)

پیشنهاد می کنم این سریال رو ببینید چون وقتی این سریال رو تماشا می کنید با این که اسم های این سریال براتون آشنا هستن ولی ماجراهای جدیدی در پیش روی شرلوک این فیلمه.البته با حفظ شباهت ها به داستان های آرتور کانن دویل.باید خودتون این فیلم رو ببینید تا بفهمید که چی می گم. :)

در کل باید بگم این سریال یک اقتباس خیلی عالی از داستان های آرتور کانن دویل هستن. :)


لینک دانلود قسمت ششم سریال "شرلوک هلمز-خیابان بیکر شماره ی 221" اضافه شد.

 

 

پاسخ به کامنت خصوصی دوست عزیزی که وبلاگ نداشتن:

سلام

طبق آخرین خبری که دارم ، به احتمال زیاد فصل پنجم سریال شرلوک هلمز ساخته می شه و بازیگر این سریال به احتمال خیلی زیاد همون بندیکت کامبربچ هست.

 

 


سلام دوستان

باز هم یک سریال شرلوکی جدید پیدا کردم. :)

این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی همون شرلوک لندنیه!حتما می پرسید یعنی چی.خب ، توجه کنید ، این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی وقایع فیلم در لندن اتفاق می افته و توی فیلم ملیت شرلوک هم لندنیه.امیدوارم تونسته باشم منظورم رسونده باشم. :)

خب ، این شما و این هم سریال شرلوک هلمز-خیابان بیکر شماره ی 221:

 

 

سریال جالبیه و به نظرم تفاوت های فیلم با کتاب خیلی بامزه هستن.مخصوصا تغییری که در شخصیت خانم هادسون و مری انجام داده شده. :) واقعا این تغییرات بامزه ان. :)

در تصویر بالا هم عکس شرلوک هلمز و دکتر واتسون رو می بینید.

به نظرم شرلوک این سریال آدم بامزه ایه ، گستاخ نیست و برعکس ، آداب معاشرت خوبی داره.هر چند اخلاقش یه کم عجیب و غریبه. :)

 

 

 

 

همون طور که گفتم تغییرات این سریال خیلی بامزه ان.برای مثال:

همه مون می دونیم که شرلوک کتاب های آرتور کانن دویل بوکس رو به خوبی بلده و در چندین پرونده هم مهارت بوکس شرلوک خیلی به کارش اومده ولی شرلوک این فیلم (آدم ضعیفی نیست ها.برعکس خیلی هم شخصیت مستحکم و بااستقامتی داره.) بوکس بلد نیست.به جاش مهارت بوکس دکتر واتسون عالیه و بعد از این که دکتر واتسون شرلوک رو از دست یه تعداد اراذل نجات می ده ، شرلوک از دکتر واتسون درخواست می کنه که بوکس رو بهش یاد بده و در راه یاد گرفتن بوکس ، چه کتک ها که نمی خوره. :))

 

 

همون طور که قبلا هم گفتم ، وجود دو کاراکتر آیرین آدلر و موریارتی در فیلم های شرلوکی ضروریه.به نظرم این دو شخصیت به اندازه ی شرلوک و دکتر واتسون ضروری هستن و فیلم رو جالب تر می کنن.خب ، این سریال هم آیرین و موریارتی داره.این دو شخصیت و تغییرات و تفاوت ها با داستان اصلی رنگ و بوی تازه ای به این سریال می بخشن. :)

 

 

خلاصه این که از این سریال خیلی خوشم اومد و اقتباس عالی ای از داستان های آرتور کانن دویله.(تغییرات بامزه. ^_^ )

ولی فقط تونستم پنج قسمت از این سریال رو پیدا کنم که به راحتی دانلود می شن.خیلی دلم می خواست بقیه ی قسمت های این سریال رو هم ببینم ولی پیداشون نکردم.اگه شما بقیه ی این قسمت ها رو هم کردید به منم خبر بدید. :)

این هم لینک دانلود قسمت ها:

 

 

 

دانلود قسمت اول

 

 

 

دانلود قسمت دوم

 

 

 

دانلود قسمت سوم

 

 

 

دانلود قسمت چهارم

 

 

 

دانلود قسمت پنجم

 

 

 

دانلود قسمت ششم

 

 

 


سلام دوستان

باز هم یک سریال شرلوکی جدید پیدا کردم. :)

این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی همون شرلوک لندنیه!حتما می پرسید یعنی چی.خب ، توجه کنید ، این سریال توسط روسیه ساخته شده ولی وقایع فیلم در لندن اتفاق می افته و توی فیلم ملیت شرلوک هم لندنیه.امیدوارم تونسته باشم منظورم رسونده باشم. :)

خب ، این شما و این هم سریال شرلوک هلمز-خیابان بیکر شماره ی 221:

 

 

سریال جالبیه و به نظرم تفاوت های فیلم با کتاب خیلی بامزه هستن.مخصوصا تغییری که در شخصیت خانم هادسون و مری انجام داده شده. :) واقعا این تغییرات بامزه ان. :)

در تصویر بالا هم عکس شرلوک هلمز و دکتر واتسون رو می بینید.

به نظرم شرلوک این سریال آدم بامزه ایه ، گستاخ نیست و برعکس ، آداب معاشرت خوبی داره.هر چند اخلاقش یه کم عجیب و غریبه. :)

 

 

 

 

همون طور که گفتم تغییرات این سریال خیلی بامزه ان.برای مثال:

همه مون می دونیم که شرلوک کتاب های آرتور کانن دویل بوکس رو به خوبی بلده و در چندین پرونده هم مهارت بوکس شرلوک خیلی به کارش اومده ولی شرلوک این فیلم (آدم ضعیفی نیست ها.برعکس خیلی هم شخصیت مستحکم و بااستقامتی داره.) بوکس بلد نیست.به جاش مهارت بوکس دکتر واتسون عالیه و بعد از این که دکتر واتسون شرلوک رو از دست یه تعداد اراذل نجات می ده ، شرلوک از دکتر واتسون درخواست می کنه که بوکس رو بهش یاد بده و در راه یاد گرفتن بوکس ، چه کتک ها که نمی خوره. :))

 

 

همون طور که قبلا هم گفتم ، وجود دو کاراکتر آیرین آدلر و موریارتی در فیلم های شرلوکی ضروریه.به نظرم این دو شخصیت به اندازه ی شرلوک و دکتر واتسون ضروری هستن و فیلم رو جالب تر می کنن.خب ، این سریال هم آیرین و موریارتی داره.این دو شخصیت و تغییرات و تفاوت ها با داستان اصلی رنگ و بوی تازه ای به این سریال می بخشن. :)

 

 

خلاصه این که از این سریال خیلی خوشم اومد و اقتباس عالی ای از داستان های آرتور کانن دویله.(تغییرات بامزه. ^_^ )

ولی فقط تونستم پنج قسمت از این سریال رو پیدا کنم که به راحتی دانلود می شن.خیلی دلم می خواست بقیه ی قسمت های این سریال رو هم ببینم ولی پیداشون نکردم.اگه شما بقیه ی این قسمت ها رو هم کردید به منم خبر بدید. :)

این هم لینک دانلود قسمت ها:

 

 

 

دانلود قسمت اول

 

 

 

دانلود قسمت دوم

 

 

 

دانلود قسمت سوم

 

 

 

دانلود قسمت چهارم

 

 

 

دانلود قسمت پنجم

 

 

 

دانلود قسمت ششم

 

 

 

دانلود قسمت هفتم

 

 

 


متاسفانه هر چه که دنبال قسمت هشتم سریال شرلوک (همونی که توی پست های قبل گفتم.) گشتم نبود.تلوبیون این قسمت رو نذاشته.این قسمت حدود ساعت 1:15 بعد از نصف شب روز جمعه پخش شد.الان دو هفته است دارم دنبال لینک دانلود این سریال می گردم تا این جا هم بذارمش. :|

برای اون هایی که نتونستن قسمت هشتم رو ببینن بگم که موریارتی شکست خورد و طبق معمول شرلوک پیروز شد و زنده و سالم و سر حال برگشت سر کارش.آیرین آدلر هم مرد.خانم هادسون و دکتر واتسون هم با هم ازدواج کرده بودن. :|

اینم یه خلاصه ی مفید از قسمت هشتم این سریال.فکر کنم قسمت آخرش هم بود.


دیشب فیلم "زیبای بی نظیر" (The beautiful fantastic) با بازی اندرو اسکات رو دیدم.خب باید بگم اندرو اسکات (همون بازیگر جیم موریارتی خودمون.) واقعا عالی بازی می کنه.در کل توی نقشش غرق می شه.چرا راه دوری بریم؟همین موریارتی.قبول ندارین که نقشش رو عالی بازی کرد؟

چند وقت پیش یه تئوری برای زنده بودن موریارتی به ذهنم رسید.موریارتی می تونه زنده باشه.

همه مون صحنه ی پشت بوم سریال شرلوک رو یادمونه.

 

 

شرلوک هیچ وقت پشت سر موریارتی رو نگاه نکرد که جمجمه ی از هم پاشیده شده ی موریارتی رو ببینه که این هم دلیل داره.می شه دلیلش رو به ناخودآگاه شرلوک ربط داد.موریارتی تنها رقیب سرسخت و قابل شرلوکه و با مرگ موریارتی شرلوک دیگه همچین حریف قدرتمندی پیدا نمی کنه و این طبیعیه که شرلوک نخواد موریارتی بمیره!پس بررسی نشدن جسد موریارتی توسط شرلوک رو می شه به ناخودآگاه شرلوک ربط داد.هر چند که دلیل های دیگه ای هم می تونه داشته باشه و این فقط یه فرضیه است.پس اسلحه ی موریارتی می تونی یه اسلحه ی تقلبی و خون هم می تونه فقط جوهر قرمز باشه و جمجمه ی موریارتی اصلا از هم نپاشیده باشه و این فقط یه نمایش از طرف موریارتی باشه!

خب ، پس با این تفاسیر ، هنوز می شه منتظر بازگشت و حضور موریارتی در فصل پنجم شرلوک باشیم. :)

 

 

 

!Yeeeeees.We miss you

.Come back please

 

 


سلام به همگی

خب این اولین پست امساله. :)

دیشب که تا ساعت 5 صبح بیدار بودم :| یه فکری به سرم زد.تصمیم گرفتم حالا که گیتس و موفات دست به کار نمی شن و فصل پنج رو نمی سازن ، یکی از داستان های شرلوک رو به شکل امروزی بنویسم.یعنی یه کاری مثل کار گیتس و موفات.فقط امیدوارم خوب از آب در بیاد. :|

خب به نظرتون کدوم یکی از داستان های شرلوک برای به شکل امروزی در اومدن بهتره؟نظر شما چیه؟کدوم یکی از داستان های زیر؟

1.بلوط های قهوه ای

2.ماجرای کشتی "گلوریا اسکات"

3.پنج هسته ی پرتقال

4.نوار خال خال


1.کارآگاه بشم و به زودی زود دفتر خصوصیم رو راه اندازی کنم.(خیال شیرین) :)) اگه از شوخی و این خیالات شیرین بگذریم ، دوست دارم زودتر دانشگاه رو تموم کنم و در زمینه ی رشته ی خودم مشغول به کار بشم.

2.تمام کتاب های موجود در دنیا رو بخونم.

3.گلخونه ای رو که همیشه آرزو داشتم درست کنم و انواع گل و گیاه رو در اون پرورش بدم.از گیاه هایی که همین جا کشت داده می شن تا گیاه های متنوع و رنگارنگ استوایی. :)

4.داستان هایی که همیشه فقط توی ذهنم طرح اولیه شون رو نوشتم و شخصیت سازی اولیه شون رو انجام دادم ، بالاخره روی کاغذ بنویسم و چاپ بشن.

6.آزمایشگاه شیمی خودم رو تاسیس کنم.

7.ویولن بخرم و نت هایی رو که خودم خواهم نوشت ، باهاش بنوازم.

8.به تموم کارهای عقب مونده ام رسیدگی کنم.

9.زبان فرانسه رو به طور تخصصی یاد بگیرم.(ترجیحا تمام زبان های دنیا)

10.مرگم معمولی نباشه و مفید باشه.می تونه یه مرگ دراماتیک باشه.  :))

11.یازده تا شد که! :)) ولی اینم حتما باید بنویسم.خیلی دلم می خواد مادر و پدرم ازم راضی باشن و به من افتخار کنن.پس حتما باید کاری کنم تا این دو فرشته ی زندگیم ، ازم راضی باشن. ❤

12.سفر به دور دنیا! :)

 

ولی واقعا کارهای قبل از مرگ رو فقط در 10 مورد نمی شه جا داد!

 

ممنونم از Dark Angel عزیز برای دعوت کردن من به این چالش. :)

 

همه ی شماهایی که این پست رو می خونید ، به این چالش دعوت می کنم.

 

 


SH:چِت شده؟اون طرف داره زله میاد!

(حرکت آهسته ی افتادن فنجان چای!)

 

 

(شرلوک فنجان چای را می گیرد.)

Mrs Hudson:گوش کن آقا!به دستبندت نیاز دارم!اتفاقا می دونم یه جفت ازش توی کشوی وسایلت داری!قبلا قرض گرفتمش!!!حالا ت بخور و سعی نکن عصبانیم کنی ، شرلوک هلمز.

 

*     *     *     *     *

 

Mrs Hudson:باید ببینیش جان ، باید بهش کمک کنی.

J:نه!

Mes Hudson:اون بهت نیاز داره.

J:از یکی دیگه کمک بگیر.دور منو خط بکش!

Mrs Hudson:تو زندگی مسخره ات برای یه بارم شده حرف گوش کن.من می دونم مری مرده و قلبت شکسته.ولی اگه شرلوکم بمیره دیگه هیچ کس برات نمی مونه.بهت گفته باشم جان واتسون ، با این کارت منم از دست می دی!

 

 

*     *     *     *     *

J:با مایکرافت ، مالی یا کس دیگه ای صحبت کردی؟

Mrs Hudson:اونا مهم نیستن تو مهمی!می شه بری ببینیش؟خواهش می کنم جان.اصلا به عنوان یه پزشک برو ببینش.مطمئنم اگه اونو ببینی نظرت عوض می شه.

J:خیله خوب باشه.اگه فرصت کردم شاید برم.

Mrs Hudson:قول می دی؟

J:اگه زنده بودم یه کاریش می کنم.

Mrs Hudson:بِهِم قول بده.

J:قول میدم!

Mrs Hudson:ممنونم.

(خانم هادسون به طرف ماشین رفته و در صندوق عقب را باز می کند.شرلوک درون صندوق عقب ماشین است!)

(جان خیلی تعجب می کند!)

 

 

Mrs Hudson:امم ام خب ، قوول دادی!بهش عمل کن.

J:تو !

 

 

 

 

*     *     *     *     *

 

 

پ.ن:یعنی خانم هادسون قبل از این اتفاقات ، کجا و برای چه کاری دستبندهای شرلوک رو قرض گرفته؟؟؟ :))

 

 


 

 

I am lost

Help me brother

Save my life

Before my doom

I am lost

Without your love

Save my soul

Seek my room

 

 

این ها تمام چیزهایی بودن که یوروس همیشه می خواست به شرلوک بگه.از همون اول.از همون ابتدای طرح معما و اون شعر!آخرین مسئله!

-ویکتور!

-حالا داره یادت میاد.

-ویکتور ترِور.ما دریایی بازی می کردیم.من یلو بیرد بودم و اون اون رِد بیرد بود!

-شما دوتا جدا نشدنی بودید.ولی منم می خواستم بازی کنم.

-اوه!اوه ، خدا!

(اندکی مکث)

-توتو چه کار کردی؟

-من که گم گشته ام

یابنده ام که باشد

زیر درخت ممرز ، در آن اعماق چه باشد؟

 

 

 

خاطرات:

+بذار بیام بیرون!لطفا کمکم کن!

+زود باش رِد بیرد!

 

 

 

-آب عمیق ، شرلوک.تمام زندگیت شرلوک.توی تمام رویاهات.آب های عمیق.

-تو کشتیش.تو دوست صمیمیم رو کشتی!

-من هیچ وقت یک دوست صمیمی نداشتم.من هیچ کسی رو نداشتم!

 

 

 

خاطرات:

+باهام بازی کن ، شرلوک.باهام بازی کن.

 

 

تمام اینا رو گفتم که برگردیم به قسمت قبل از این قسمت.یعنی کارآگاه دروغگو.

یوروس در ابتدای این قسمت خودش رو در نقش دختر کولورتون اسمیت جا می زنه ، با شرلوک در خیابون های لندن قدم می زنه ، سیب زمینی سرخ کرده می خوره و به بهانه ی یادداشتی که دختر اسمیت نوشته ، به شرلوک در حل پرونده کمک می کنه.ولی تا حالا دقت کردید که دست خط دو یادداشت ، یعنی دست خط دخترِ اسمیت با دست خط یوروس فرق داشت؟یعنی یادداشتی که یوروس به شرلوک داد درواقع مدرک اصلی و نوشته ی اصلی دختر اسمیت نبود ، بلکه اون یادداشت رو خود یوروس نوشته بود و شبیه یادداشت دختر اسمیت بازسازی کرده بود و این یادداشت فقط یه کمک به شرلوک برای حل پرونده نبود ، بلکه فراتر از اون بود.

 

 

دست خط یوروس.یوروس اون قدر باهوشه که حتی مکان قرار گرفتن کلمات رو با دقت هر چه تمام تر در نظر گرفته و اتفاقات اون شب رو بازسازی کرده.مثل مکان نوشته شدن کلمات یادداشت اصلی که در اون شب نوشته شده بود.شبی که کولورتون اسمیت عده ای از کادکنان خود و دخترش رو برای جلسه ای ، دور هم جمع کرده بود.

حالا دست خط دخترِ اسمیت:

 

 

 

 

دست خط ها متفاوته.به حروف M توجه کنید.و یا کلمه ی Judge.حتی لکه ی خونی که روی کلمه ی ME نقش بسته هم متفاوته.

و اما نکته ی جالب.شاید یوروس می خواسته با نوشتن و جا گذاشتن این یادداشت به شرلوک چیزی فراتر از حل یک پرونده بگه.مثلا اتفاقاتی رو که در قسمت بعد در شرینفورد می بینیم ، تذکر بده.یا به قول خودش با شرلوک بازی کنه و این ها هم مراحل بازی اند ، نه صرفا گفته های کولورتون اسمیت!

 

1.Police officer

اولین کلمه Police officer هست.مرحله ی اول آخرین مسئله چی بود؟نجات یک نفر در اضای مرگ یک نفر دیگه.

 

 

این مرد یک مامور پلیس نبود ولی یکی از مامورهای مایکرافت بود که در آخر کشته شد.

2.Judge

کلمه ی دوم هم می تونه اشاره به مرحله ی دوم داشته باشه.عدالت!

اجرای عدالت توسط یوروس.

 

 

اجرای عدالتی که در نهایت بی گناه و گناهکار با هم می میرن!حتی قبل از مجازات گناهکار ، بی گناه قربانی می شه.عدالتی که در زمان حاضر ، در سراسر کره ی زمین ، گاه و بی گاه می شه دید!

3.BROADCASTER

گوینده ی تلوزیون چه ربطی به مرحله ی سوم داره؟اصلا مگه گوینده ی تلوزیونی در مرحله ی سوم به چشم می خورد؟

شاید نه ولی شرلوک مالی رو از صفحه ی یک مانیتور می دید.

 

 

خب ، یعنی منظور از گوینده ی تلوزیون ، مالیه؟احتمالا!ولی یه نکته ی دیگه.به کلمه ی Me توجه کنید.Me خون آلود.Me زخمی!این کلمه زیر کلمه ی BROADCASTER (به معنی گوینده ی تلویزیون) نوشته شده.این یعنی این که خود یوروس هم گوینده ی تلویزیونه.تصویر یوروس دائما از مانیتور پخش می شد ، مگه نه؟

4.این جا با یک جمله رو به رو می شیم.نه یک کلمه.جمله ی:

I need to kill someone

به مرحله ی چهارم اشاره داره.مایکرافت یا جان؟خانواده یا دوست؟یک نفر می میره و دو نفر بعد به مرحله ی بعد می رن.

 

 

پیش بینی دقیقی توسط موریارتی انجام شده بود.هلمز ، هلمز رو می کشه و این هلمز دوم مایکرافت نیست.شرلوک اسلحه رو به سمت خودش می گیره.

- 10

-نه ، نه شرلوک.

- 9 . 8

-نمی تونی.

- 7

-هنوز قضیه ی رِد بیرد رو نفهمیدی.

- 6

-شرلوک!

- 5

- شرلوک همین حالا تمومش کن.

- 4 . 3 . 2

 

 

و آخرین مرحله.آخرین کلمه.

5.?Who

چه کسی؟رد بیرد کیه؟دختر بچه ای که توی هواپیماست کیه؟تنها بعد از شناختن این دو نفره که می شه دختر بچه رو نجات داد.

 

-من هیچ وقت یک دوست صمیمی نداشتم.من هیچ کسی رو نداشتم.

 

 

خاطرات:

+باهام بازی کن شرلوک.باهام بازی کن.

Nemo (در زمان لاتین به معنای هیچ کس هست.)

یادآوری سنگ قبرهای خانوادگی.

NEMO HOLMES

 

 

-هیچ کس.

-باشه.باشه.بیا بازی کنیم.

 

 

 

در تمام این سال ها ، راز حل معمای شعر در تاریخ های اشتباه سنگ قبرها بود.

 

 

 

هویت و سرنوشت رِد ییر مشخص شد.ولی اون دختربچه ی توی هواپیما چی؟اون کیه؟سرنوشتش چی می شه؟

 

 

!Help me brother

برادر ، کمکم کن!

 

 

I am lost

Help me brother

Save my life

Before my doom

I am lost

Save my soul

Seek my room

 

اتاقم رو جستجو کن!

اون دختر بچه همون یوروسه!!!

-اوه خدا!

به سمت اتاق می دود.

جان درحال غرق شدنه.

شرلوک از پله ها بالا می رود.

دختربچه در هواپیماست.سقوط می کنه؟؟؟

-فکر کنم وقتش رسیده که اسم واقعیت رو به من بگی.

-من اجازه ندارم اسمم رو به غریبه ها بگم.

-ولی من غریبه نیستم.مگه نه؟من برادرتم.

شرلوک در اتاق را باز می کند و یوروس را می بیند.

-من اینجام یوروس.

یوروس چشمانش را بسته است.صحنه ی سقوط هواپیما در ذهنش به طور استعاری شبیه سازی شده است.

-داری باهام بازی می کنی شرلوک.ما داریم بازی می کنیم.

-بازی ، آره.الان می فهمم.

 

 

-چشمات رو باز کن یوروس.

و شرلوک باد شرق سراسیمه و سرگردان رو به خونه اش برمی گردونه.از آسمون ، از توی هواپیما ، به زمین و خونه میاره.

باد شرقی که در آسمان گم شده بود!

 

 


هر چه بیشتر در فیلم کارآگاه دروغگو دقیق بشیم ، بیشتر به این نکته می رسیم که قصد یوروس بیشتر ارائه ی پرونده ی خودش به شرلوکه تا کمک به حل پرونده ی فیث اسمیت!

قدم زدن شرلوک با یوروس رو که یادتون میاد؟یک شب تا صبح رو این برادر و خواهر که سال ها دور بودن با هم گذروندن.

 

 

-می دونی چرا پرونده ات رو قبول کردم؟چون یه حرف غیرممکن زدی.

 

 

-کدوم حرف غیرممکن؟

 

 

-گفتی زندگیت با یک کلمه تغییر کرد.

 

 

اون یک کلمه به احتمال خیلی زیاد "شرینفورد" بوده.کلمه ای که کاملا به یوروس مربوط می شه.نه به فیث و کولورتون اسمیت!

 

 

و خود شرلوک هم اشاره می کنه که:

 

-و دقیقا همین قسمتش غیر ممکنه.

-کجاش غیر ممکنه؟

-اسم آدم ها یک کلمه نیست.معمولا دو کلمه یا بیشتره .

 

خب این طبیعیه.یک کلمه ای که زندگی یوروس رو تغییر داد یک مکان بود.شرینفورد.

 

 

 

به اسلحه ای که شرلوک از یوروس در قسمت کارآگاه دروغگو (دو تصویر بالا) می گیره دقت کنید.دقیقا شبیه اسلحه ایه که یوروس در قسمت آخرین مسئله (تصویر پایین) به شرلوک می ده.

 

 

این ها همه اشاره های یوروس به بازی و پرونده ایه که خودش در قسمت بعد برای شرلوک ترتیب داده.

و همین طور هواپیما.می دونیم که شرلوک در فیلم آخرین مسئله ، تمام تلاشش رو می کنه تا دختر بچه ی توی هواپیمای در حال سقوط رو نجات بده.

به نظرتون دیده شدن هواپیمای در حال پرواز توسط شرلوک ، کاملا تصادفیه و یا یوروس ترتیب دیده شدن این هواپیما رو برای دادن سرنخ پرونده ی بعدیش به شرلوک داده؟

 

 

 

بعدش هم که شاهد به یاد آورده شدن خاطراتی ، خاطراتی که اصلا واضح نیستن ، توسط شرلوک هستیم.چیزی که یوروس در تمام قسمت آخرین مسئله می خواست.

 

 

و در پایانِ اولین ملاقات بعد از مدت های یوروس و شرلوک ، یوروس ناپدید می شه.بدون هیچ حرفی.بدون خداحافظی.

این یعنی برادر ، باز هم همدیگه رو می بینیم و اون موقع به طور کامل و مفصل با هم صحبت می کنیم (بازی می کنیم؟!!!) و به حل پرونده ی خاطرات گذشته می پردازیم.

 

 

 


 

 

I am lost

Help me brother

Save my life

Before my doom

I am lost

Without your love

Save my soul

Seek my room

 

 

این ها تمام چیزهایی بودن که یوروس همیشه می خواست به شرلوک بگه.از همون اول.از همون ابتدای طرح معما و اون شعر!آخرین مسئله!

-ویکتور!

-حالا داره یادت میاد.

-ویکتور ترِور.ما دریایی بازی می کردیم.من یلو بیرد بودم و اون اون رِد بیرد بود!

-شما دوتا جدا نشدنی بودید.ولی منم می خواستم بازی کنم.

-اوه!اوه ، خدا!

(اندکی مکث)

-توتو چه کار کردی؟

-من که گم گشته ام

یابنده ام که باشد

زیر درخت ممرز ، در آن اعماق چه باشد؟

 

 

 

خاطرات:

+بذار بیام بیرون!لطفا کمکم کن!

+زود باش رِد بیرد!

 

 

 

-آب عمیق ، شرلوک.تمام زندگیت شرلوک.توی تمام رویاهات.آب های عمیق.

-تو کشتیش.تو دوست صمیمیم رو کشتی!

-من هیچ وقت یک دوست صمیمی نداشتم.من هیچ کسی رو نداشتم!

 

 

 

خاطرات:

+باهام بازی کن ، شرلوک.باهام بازی کن.

 

 

تمام اینا رو گفتم که برگردیم به قسمت قبل از این قسمت.یعنی کارآگاه دروغگو.

یوروس در ابتدای این قسمت خودش رو در نقش دختر کولورتون اسمیت جا می زنه ، با شرلوک در خیابون های لندن قدم می زنه ، سیب زمینی سرخ کرده می خوره و به بهانه ی یادداشتی که دختر اسمیت نوشته ، به شرلوک در حل پرونده کمک می کنه.ولی تا حالا دقت کردید که دست خط دو یادداشت ، یعنی دست خط دخترِ اسمیت با دست خط یوروس فرق داشت؟یعنی یادداشتی که یوروس به شرلوک داد درواقع مدرک اصلی و نوشته ی اصلی دختر اسمیت نبود ، بلکه اون یادداشت رو خود یوروس نوشته بود و شبیه یادداشت دختر اسمیت بازسازی کرده بود و این یادداشت فقط یه کمک به شرلوک برای حل پرونده نبود ، بلکه فراتر از اون بود.

 

 

دست خط یوروس.یوروس اون قدر باهوشه که حتی مکان قرار گرفتن کلمات رو با دقت هر چه تمام تر در نظر گرفته و اتفاقات اون شب رو بازسازی کرده.مثل مکان نوشته شدن کلمات یادداشت اصلی که در اون شب نوشته شده بود.شبی که کولورتون اسمیت عده ای از دخترش و کارکنان خود رو برای جلسه ای ، دور هم جمع کرده بود.

حالا دست خط دخترِ اسمیت:

 

 

 

 

دست خط ها متفاوته.به حروف M توجه کنید.و یا کلمه ی Judge.حتی لکه ی خونی که روی کلمه ی ME نقش بسته هم متفاوته.

و اما نکته ی جالب.شاید یوروس می خواسته با نوشتن و جا گذاشتن این یادداشت به شرلوک چیزی فراتر از حل یک پرونده بگه.مثلا اتفاقاتی رو که در قسمت بعد در شرینفورد می بینیم ، تذکر بده.یا به قول خودش با شرلوک بازی کنه و این ها هم مراحل بازی اند ، نه صرفا گفته های کولورتون اسمیت!

 

1.Police officer

اولین کلمه Police officer هست.مرحله ی اول آخرین مسئله چی بود؟نجات یک نفر در اضای مرگ یک نفر دیگه.

 

 

این مرد یک مامور پلیس نبود ولی یکی از مامورهای مایکرافت بود که در آخر کشته شد.

2.Judge

در قالب یک فعل به معنی قضاوت کردن ، محاکمه کردن و حکم دادن

کلمه ی دوم هم می تونه اشاره به مرحله ی دوم داشته باشه.عدالت!

اجرای عدالت توسط یوروس.

 

 

اجرای عدالتی که در نهایت بی گناه و گناهکار با هم می میرن!حتی قبل از مجازات گناهکار ، بی گناه قربانی می شه.عدالتی که در زمان حاضر ، در سراسر کره ی زمین ، گاه و بی گاه می شه دید!

3.BROADCASTER

گوینده ی تلویزیون چه ربطی به مرحله ی سوم داره؟اصلا مگه گوینده ی تلویزیون در مرحله ی سوم به چشم می خورد؟

شاید نه ولی شرلوک مالی رو از صفحه ی یک مانیتور می دید.

 

 

خب ، یعنی منظور از گوینده ی تلویزیون ، مالیه؟احتمالا!ولی یه نکته ی دیگه.به کلمه ی Me توجه کنید.Me خون آلود.Me زخمی!این کلمه زیر کلمه ی BROADCASTER (به معنی گوینده ی تلویزیون) نوشته شده.این یعنی این که خود یوروس هم گوینده ی تلویزیونه.تصویر یوروس دائما از مانیتور پخش می شد ، مگه نه؟

4.این جا با یک جمله رو به رو می شیم.نه یک کلمه.جمله ی:

I need to kill someone

به مرحله ی چهارم اشاره داره.مایکرافت یا جان؟خانواده یا دوست؟یک نفر می میره و دو نفر بعد به مرحله ی بعد می رن.

 

 

پیش بینی دقیقی توسط موریارتی انجام شده بود.هلمز ، هلمز رو می کشه و این هلمز دوم مایکرافت نیست.شرلوک اسلحه رو به سمت خودش می گیره.

- 10

-نه ، نه شرلوک.

- 9 . 8

-نمی تونی.

- 7

-هنوز قضیه ی رِد بیرد رو نفهمیدی.

- 6

-شرلوک!

- 5

- شرلوک همین حالا تمومش کن.

- 4 . 3 . 2

 

 

و آخرین مرحله.آخرین کلمه.

5.?Who

چه کسی؟رد بیرد کیه؟دختر بچه ای که توی هواپیماست کیه؟تنها بعد از شناختن این دو نفره که می شه دختر بچه رو نجات داد.

 

-من هیچ وقت یک دوست صمیمی نداشتم.من هیچ کسی رو نداشتم.

 

 

خاطرات:

+باهام بازی کن شرلوک.باهام بازی کن.

Nemo (در زمان لاتین به معنای هیچ کس هست.)

یادآوری سنگ قبرهای خانوادگی.

NEMO HOLMES

 

 

-هیچ کس.

-باشه.باشه.بیا بازی کنیم.

 

 

 

در تمام این سال ها ، راز حل معمای شعر در تاریخ های اشتباه سنگ قبرها بود.

 

 

 

هویت و سرنوشت رِد ییر مشخص شد.ولی اون دختربچه ی توی هواپیما چی؟اون کیه؟سرنوشتش چی می شه؟

 

 

!Help me brother

برادر ، کمکم کن!

 

 

I am lost

Help me brother

Save my life

Before my doom

I am lost

Save my soul

Seek my room

 

اتاقم رو جستجو کن!

اون دختر بچه همون یوروسه!!!

-اوه خدا!

به سمت اتاق می دود.

جان درحال غرق شدنه.

شرلوک از پله ها بالا می رود.

دختربچه در هواپیماست.سقوط می کنه؟؟؟

-فکر کنم وقتش رسیده که اسم واقعیت رو به من بگی.

-من اجازه ندارم اسمم رو به غریبه ها بگم.

-ولی من غریبه نیستم.مگه نه؟من برادرتم.

شرلوک در اتاق را باز می کند و یوروس را می بیند.

-من اینجام یوروس.

یوروس چشمانش را بسته است.صحنه ی سقوط هواپیما در ذهنش به طور استعاری شبیه سازی شده است.

-داری باهام بازی می کنی شرلوک.ما داریم بازی می کنیم.

-بازی ، آره.الان می فهمم.

 

 

-چشمات رو باز کن یوروس.

و شرلوک باد شرق سراسیمه و سرگردان رو به خونه اش برمی گردونه.از آسمون ، از توی هواپیما ، به زمین و خونه میاره.

باد شرقی که در آسمان گم شده بود!

 

 


سلام :)

و بالاخره قسمت اول این یکی داستانی شرلوک رو هم نوشتم.بابت تاخیر ببخشید.می دونم که بیشتر از یک ماهه که قول دادم بنویسمش ولی می خواستم انتشار قسمت اول این داستانی همزمان با تولد یک سالگی وبلاگ باشه.این وبلاگ یک ساله شد. :)

وقتی که اولین پست این وبلاگ رو نوشتم اصلا فکرش هم نمی کردم که تا یک سال نوشتن در این وبلاگ رو ادامه بدم.از همه ی شما ، دوستان عزیز که در این یک سال همراه من بودید ، از اعماق قلبم متشکرم.از همه تون ممنونم. :)

خب دیگه ، زیادی حرف زدم.بریم که قسمت اول این داستانی رو بخونیم.برای خوندن این داستانی لطفا برید ادامه ی مطلب.

 

ادامه مطلب


سلام به همگی

و بالاخره بعد از مدت ها قسمت آخر این معما.صادقانه بگم تا این جا کارتون واقعا عالیییی بود.فکر نمی کردم به این راحتی بتونین به جوابا برسین.این نشون می ده که این وبلاگ چه قدر خواننده ی باهوش داره و این باعث افتخار منه. :)

ممنون که توی این مدت که نبودم حالمو پرسیدین و به یادم بودین و شرمنده به خاطر تاخیر در گذاشتن پارت آخر معما.از صمیم قلب ممنونم. :) heart و این که سال نوتون هم مبارک.امیدوارم امسال سال خوبی برای همه مون باشه.پر از موفقیت ، پر از شادی و پر از فصل پنج شرلوک! :))

خب دیگه زیاد حرف نزنم و بریم سراغ قسمت سوم و آخر این معما. :)

لطفا به ادامه ی مطلب برید.

 

ادامه مطلب


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها